حتی گوشه ای از امتداد نگاهت را
به بی دوام ترین عبور رهگذر مبند
سایه حضورت کافیست
تا
طوفانی کند دریای تردیدش را
تو همان افق هستی که نور میبارد
و او نشسته در شب تشنه...
فاصله بین تردید و بی گدار کوتاه است
هوش دار
<افسانه>
گفتی قرارمان یک نبض مانده به بی قراریت
و یک ستاره تا طلوع سایه تنهایی
سبد را بردار و منتظر باش
حال...
در آغوش بیقراری و تنها
و سبد پر از حسرت یاس
چیدنت را منتظرم
<افسانه>